حرف از ته دل | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیغام مدیر سایت سلام دوست من به سایت حرف از ته دل خوش آمدید لطفا برای استفاده از تمامی امکانات
دانلود فایل , شرکت در انجمن و گفتگو با سایر اعضا در سایت ثبت نام کنید
آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب میشود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی میگذارند و ما را به خانواده ای نسبت میدهند٬ دیگر فرار غیر ممکن میشود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتابها له شدهایم.
پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان !. . . خوشه خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند جان گل رنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر
آه ! بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان !. . . شاخه همخون جدا مانده من...
بخاطر صدام مسخره میکنی بخاطر عقاید و ارزشهام مسخرم میکنی بخاطر ملیتم مسخره میکنی بخاطر سلیقه موسیقیاییم مسخره میکنی بخاطر لحجم مسخرم میکنی بخاطر مدل راه رفتنم مسخره میکنی
اما حداقلش من سعی میکنم "خودم" باشم و برای "خودم" زندگی کنم نه برای تو ! این تویی که برای "دیگران" زندگی میکنی و خودتو گم کردی نه من !
و فکر میکنم دلیلش اینکه هیچوقت به خودم اجازه ندادم به نداشته هام زیاد فکر کنم اگه اون رو ندارم اشکال نداره نشد که داشته باشم به جاش به چیزایی که دارم فکر میکنم به چیزایی که میتونم به دست بیارمشون و به خودم امید میدم که میتونم. زندگی ای داشته باشید که فقط از بیرون زیبا نباشه بلکه از درون هم همونقدر زیبا و شاد باشه و بهتون حس خوب بده.🌼
وقتی احساس خوشحالی درونی کنی، قانون جذب هم خودش را با حال و هوای درونی تو وفق میدهد و خوشحالی نامحدود را به تو ارزانی میدارد.
قانون جذب میگوید: " هر چیزی مشابه خود را جذب میکند "
تو باید حس درونی خود را درک کنی تا بتوانی هر آنچه را که میخواهی مرئی کنی. تو نمی توانی گله کنی و فلاکت زده باشی و توقع داشه باشی که زندگی ات تغییر کند. در این حال و هوا، تو بدبختی بیشتری را به سوی خود می کشانی. تو باید "شبیه" همان چیزی بشوی که میخواهی جذبش کنی.
از هیچکدامشان دست نکشیده ام .. بعضی از آنها را درون قلبم کاشته ام ، آنهایی که گل داده است را گذاشته ام پشت پنجره چشمانم .. هرکسی که رد می شود ، شاخه گلی از دوست داشتن تو به آنها میدهم ؛ خدا را چه دیدی ؟ شاید کسی یکی از همین شاخه گل ها را به تو رساند ..
موهای بلندِ خرمایی نداره تا عطرشونو نفس بکشم و دلم آروم شه با بافتنشون. نمیزاره انگشتامون گره بخورن به هم تا من خیالِ راحتمو با بوسیدنشون نشونش بدم، برف بازی نمیکنه که بعدش ازم بخواد ها کنم دستای یخ زدشو. اونجوری که تو نگام میکردیو از ذوق و خجالت، عین لبو میشدم نگام نمیکنه. بهونه نمیگیره که چرا بارون بند اومد تا بارون بشم و ببارم براش. پابرهنه تو خیابون راه نمیره. مثل خودت اسمش دوبخشه ولی اون کجا و این کجا. دلش تنگ نمیشه برام، اگرم بشه زنگ نمیزنه بگه ویتامینِ تُو یِ بدنم کم شده از بس ندیدمت. با نگاهش بهم قول موندن نمیده. خداست دیگه، سرِش شلوغه، مالِ همست. خیلی دوسم داره ولی جاتو پر نمیکنه. راستی، میگما؛ خالقِ خنده های از تهِ دلم، خدایِ آشنایِ عاشقانه هایِ من، این انصافه که منو بسپاری به غریبه و خودت بری خدایِ غریبه ها بشی؟
باشد که روزگار ظلم به سر آید ، و آفتاب برآید و حقیقت در چهرهی مردم بدرخشد و عشق آن سپیده دمی گردد که به سوی آن گام برمیداریم. من با عشق به دنیا آمدهام، با عشق زندگی کردهام، و با عشق هم از دنیا میروم تا آن چیزی که از من باقی میماند فقط عشق باشد...
اگر قرار است چاقویی در شکمت فرو کنند لااقل کار را با همان قیافه قاتلانه و نفرتانگیز انجام دهند. نه اینکه همزمان به تو لبخند بزنند و امیدواری بیهوده بدهند مثلا بگویند: نگران نباش، چیزی نیست شش ضربه هم بخوری مثل قبل سالم خواهی بود.
دستانش را بگیرم، ببرم کنار بیقراریِ آدم ها می خواهم ببیند حال و روز آدم ها را می خواهم بپرسم چرا کاری نمیکند؟! میخواهم بفهمم پس کجا به آخر میرسد
این چرخهی درد؟ حال زمین اصلا خوب نیست، من باید بروم باید خدا را به زمین بیاورم ...
مطالب گذشته
» شاید از اخلاقت خوشم نمیومد اما واقعا دوست داشتم! »» جمعه 16 اسفند 1398
» گاه گاهی.. »» جمعه 16 اسفند 1398 » همیشه میگفتم یه روز همه چی درست میشه ... »» جمعه 16 اسفند 1398 » با تو همه چی فرق داشت، »» جمعه 16 اسفند 1398 » ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. »» جمعه 16 اسفند 1398 » مولانا »» جمعه 16 اسفند 1398 » شده حس کنی یه نفرو انقدر دوس داری »» جمعه 16 اسفند 1398 » نشود فاش کسی آنچه میان من و توست »» جمعه 16 اسفند 1398 » صنما گر بدی و گر نیكی »» جمعه 16 اسفند 1398 » ببينيد مولانا چه زيبا عشق رو معني كرده.... »» جمعه 16 اسفند 1398 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[ طراحی مجدد و ترجمه از : Ghaleb-Weblog.Ir ] [ طراح اولیه قالب ] |